بیا با من مدارا کن که من مجنونمو مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من غمگینو دل خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پرسی بدان نازکدلی خستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج این هستم
اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بر آن بستم
مجنونمو مستم به پای تو نشستم آخر به بدیهات بیچاره شکستم
برو راه وفا جو که من بار سفر بستم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم
برو عشق از خدا پرس که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم
مجنونمو مستم به پای تو نشستم آخر به بدیهات بیچاره شکستم
مجنونمو دستم به دامان تو بستم هشیار شدم آخر از دام تو جستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من غمگینو دل خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پرسی بدان نازکدلی خستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج این هستم
اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بر آن بستم
مجنونمو مستم به پای تو نشستم آخر به بدیهات بیچاره شکستم
برو راه وفا جو که من بار سفر بستم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم
برو عشق از خدا پرس که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم
مجنونمو مستم به پای تو نشستم آخر به بدیهات بیچاره شکستم
مجنونمو دستم به دامان تو بستم هشیار شدم آخر از دام تو جستم
۱ نظر:
سلام قشنگ بود بد نبود با ارزوی هرچه موفقیت های بیشتر شما
ارسال یک نظر