با تو بودن برایم عادتی ساخت که بی تو بودن را هرگز نتوانم
مسیر چشم هایت را شبی ناگاه گم کردم
چراغی نیست راهی نیست
چگونه بی تو برگردم
زندگی ام را تنهایی برداشته!
و دست هایم بی دست هایت هر شب هدر می روند
طی بیاور تنهایی ام شرّه کرده چند وقتی ست از سر کاسه ی صبر
چقدر در رویا
با نگاه هایم
نگاه هایت را ببوسم
اما باز تو
نیامده باشی !
با نگاه هایم
نگاه هایت را ببوسم
اما باز تو
نیامده باشی !
گزارش سازمان هواشناسی، هرچه میخواهد باشد پس از تو هوا پس است!
عشق های رُژ لب گرفته !
دیگر صفای عشق های کهن را ندارد
دیگر صفای عشق های کهن را ندارد
حتی مرا به سقف اتاق هم نمی رساند !
چه برسد به آسمان ها
چه برسد به آسمان ها
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای / از دل ما چه به جا مانده که باز آمده ای ؟
تو بی من تنگدل، من بی تو دل تنگ / جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پذیرد / به خورشیدش بماند داغ این ننگ
قاصد که ازو به من خبر هیچ نگفت
گفتم که: تو را یار مگر هیچ نگفت؟
گفتا که: چرا، بگفتم آن گفته بگو
آهی به لب آورد و دگر هیچ نگفت
گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست / تا ریشه در آب است، امید ثمری هست
آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل / در دامنش آویز که با وی خبری است
از خرابی می گذشتم، منزلم آمد به یاد
دست و پا گم کرده ای دیدم دلم آمد به یاد
دانستی اگر سوز شبانروز مرا / دامن نزدی آتش جانسوز مرا
از خنده دیروز حکایت چه کنی / بازآی و ببین گریه امروز مرا
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد / ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی / از هزاران گل، گلی همچون وفا پیدا نشد
ناصحا، بیهوده میگویی که دل بردار از او ، من به فرمان دلم، کی دل به فرمان من است ؟
گفتم دل و جان در سر کارت کردم / هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که بکنی یا نکنی؟ / آن من بودم که گرفتارت کردم
(عطار)
سالها شد که رخ زرد مرا دوست ندید / بس که خون جگر از دیده روان است مرا
عشق من با خم ابروی تو امروزی نیست / دیرگاهی ست کزین جام هلالی مستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر